نوشته شده توسط : علی افسری نژاد
داستان خواندنی و آموزنده “با خدا”
 
شبی در خواب دیدم مرا می‌خوانند، راهی شدم، به دری رسیدم، به آرامی در خانه را کوبیدم.
ندا آمد: درون آی.
گفتم: به چه روی؟
گفت: برای آنچه نمی‌دانی.
هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟
پاسخ رسید: تا ابدیت
تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری تنها اوست که ابدی و جاوید است.
پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟
پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به کودکی می‌گذرانید.
اینکه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید.
اینکه شما به قدری نگران آینده‌اید که حال را فراموش می‌کنید، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را.
این که شما طوری زندگی می‌کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد که گویی هرگز زنده نبوده‌اید.
سکوت کردم و اندیشیدم،
در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن.
پرسیدم: چه بیاموزم؟
پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.
بیاموزید که هرگز نمی‌توانید کسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از کردار و اخلاق خود شماست .
بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکیند، از آنجایی که هر یک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد.
بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند ولیکن شما را همانگونه که هستید و دوست دارند.
بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.
بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری که نسبت به شما روا می‌دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید.
بیاموزید که که دونفر می‌توانند به چیزی یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو هیچگاه یکسان نخواهد بود.
بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، تنها هنگامی که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید.
بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنکه خواسته‌های کمتری دارد.
به خاطر داشته باشید که مردم گفته‌های شما را فراموش می‌کنند، مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی، هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود.


:: بازدید از این مطلب : 642
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

۱۰ نکته آموزنده از حضرت امام رضا (ع)

دستبند پاوربالانس  ۱۰ نکته آموزنده از حضرت امام رضا (ع)
 
1- سکوت و دم فرو بستن از کلام نابجا از درهای حکمت است و محبّت دیگران را جلب می کند و راهنمای انسان بر هر امر خیری است.

2- دوست هر کس عقل او و دشمنش جهل و نادانی اوست.

3- محبّت به مردم نیمی از عقل است.

4-عقل کسی کامل نیست مگر اینکه در او ده خصلت باشد: از او امید خیر برود، مردم از شر او در امان باشند، کار خوب دیگران را بزرگ بشمارد - گرچه کوچک باشد، کار خوب خود را کم بشمارد- گرچه زیاد باشد، از مراجعه دیگران برای احتیاجاتشان خسته نشود، در طول زندگی از طلب علم خسته و دلسرد نشود، فقر در راه خدا را از ثروت بیشتر دوست بدارد، ذلّت در راه خدا از عزّت در کنار دشمن خدا برایش محبوب تر باشد، و میل او به گمنامی از مشهور شدن بیشتر باشد. اما خصلت دهم که خیلی مهم است این است: همه را از خود بهتر و پرهیزگارتر ببیند. وقتی شخص بد و پستی را ببیند، بگوید او بهتر از من است، زیرا چه بسا خیر او در درونش پنهان است، بر خلاف خیر من که ظاهر است. و اگر فردی را ببیند که از خودش بهتر و پرهیزگارتر است، برای او تواضع کند تا به درجه او برسد. و چون این خصلت را دارا شد، بزرگواری اش بالاتر می رود، خیر و خوبی اش بهتر و پاکتر می‌گردد، پاداش نیکو دریافت می‌کند و سرور اهل زمان خود می‌شود.

5- زمانی خواهد رسید که اگر عافیت ده قسمت بشود، 9 قسمت آنها در کناره گیری از مردم محقق می‌شود و یک قسمت دیگر در سکوت.

6- کمک به یک فرد ضعیف بهتر از صدقه دادن است.
7- مؤمن در حال غضب هم از دایره حق بیرون نمی‌رود و در حال رضایت هم در باطل داخل نمی‌گردد و هرگز بیش از حق خود مطالبه نمی‌کند.

8- هرگاه بندگان خدا گناهان تازه‌ای انجام دهند، که سابقه نداشته است، خداوند هم آنها را به بلاهایی تازه مبتلا می کند که پیش از آن ندیده‌اند و نمی‌شناسند.

9- روزی حضرت رضا علیه السلام از یکی از غلامان خود پرسید:«آیا امروز چیزی در راه خدا انفاق کرده اید؟»  غلام گفت:«نه.»  امام فرمود:«پس خداوند از کجا به ما عوض دهد؟! برو چیزی در راه خدا انفاق کن، حتی اگر یک درهم باشد.»

10- حضرت رضا علیه السلام به ریان بن شبیب فرمود: «اگر خوشحال می‌شوی که با ما در درجات بلند بهشت باشی، پس برای اندوه ما اندوهناک و برای خوشحالی ما مسرور باش! بر تو باد دوستی ما اهل بیت. بدان اگر کسی سنگی را دوست بدارد، خداوند او را در روز قیامت با آن سنگ محشور می‌فرماید.»
ولادت امام رضا (ع) مبارک باد


:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 مهر 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

لطیفه های ملانصرالدین

 

*وظیفه و تکلیف

روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلسجشنی.

یكی گفت: “جناب ملا! شما كه دعوت نداشتیچرا آمدی؟

ملانصرالدین جواب داد: “اگر صاحب خانه تكلیفخودش را نمی‌داند.

 

من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت ازآن غافل نمی‌شوم.”

 

*علت نا معلوم

ملانصرالدین به یكی از دوستانش گفت: خبرداری فلانی مرده؟

دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟

ملا گفت: “علت زنده بودن آن بیچاره معلومنبود چه رسد به علت مرگش!”

 

دیرباور

روزی یكی از همسایه‌ها خواست خر ملانصرالدینرا امانت بگیرد.

 

به همین خاطر به در خانه ملا رفت.

ملانصرالدین گفت: “خیلی معذرت می‌خواهمخر ما در خانه نیست”.

 

از بخت بد همان موقع خر بنا كرد به عرعركردن.

همسایه گفت: “شما كه فرمودید خرتان خانهنیست؛

 

اما صدای عرعرش دارد گوش فلك را كر می‌كند.”

ملا عصبانی شد و گفت: “عجب آدم كج خیالو دیرباوری هستی.

 

حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعرخر را قبول داری.”

 

گریه بر مرده

روزی ملانصرالدین به دنبال جنازه‌ی یكیاز ثروتمندان می‌رفت و با صدای بلند گریه می‌كرد. یكی به او دالداری داد و گفت: “اینمرحوم چه نسبتی با شما داشت؟

ملا جواب داد: “هیچ! علت گریه‌ی من هم همیناست.”

 

کرامت ملا

روزی ملانصرالدین ادعای كرامت كرد.

گفتند “دلیلت چیست؟

گفت: “می‌توانم بگویم الساعه در ضمیر شماچه می‌گذرد؟

گفتند: “اگر راست می‌گویی بگو.”

گفت: “همه‌ی شما در این فكر هستید كه آیامن می‌توانم ادعایم را ثابت كنم یا نه!”

 

مهمان شدن ملانصرالدین

روزی ملانصرالدین به عده‌ای رسید كه مشغولغذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام یا طایفه‌ی بخیلان!”

یكی از آن‌ها گفت: “این چه نسبتی است كهبه ما می‌دهی؟ خدا گواه است كه هیچ‌ یك از ما بخیل نیست.”

ملانصرالدین گفت: “اگر خداوند این طور گواهیمی‌دهد، از حرفی كه زدم توبه می‌كنم، و نشست سر سفره‌ی آن‌ها و شروع كرد به غذا خوردن.”

 

ما نوح را فرستادیم

روزی ملانصرالدین بالای منبر رفت و یک آیهخواند : ” و ما نوح را فرستادیم… ” بعد هرچه کرد ادامه آیه را یادش نیامد تا اینکهیکی از حضار گفت : ملا معطلمون نکن.اگه نوح نمی یاد یکی دیگه رو بفرست!!!

 

شکایت الاغ

الاغ ملانصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت.حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضیحبده. ملا هم گفت : جناب قاضی. فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می کنم و افساربه شما می بندم و شما حرکت می کنید. بین راه سگها به طرفتان پارس می کنند و شما رَممی کنید و به طرف چراگاه حاکم می روید. حالا انصاف بدید من مقصرم یا شما؟!!!

 

اسب من کو

ملانصرالدین در عرصه ی مسابقه بر اسبی بنشستو یال اسب در دست گرفت. اسب تاختن آورد و ملا از پشت آن لغزید و از ابتدای یال به انتهایدمب آن رسید ! پس آواز در داد: آهای! آهای …! این اسب تمام شد یک اسب دیگر بیاورید!!!

 

خر بگیری

زمون قدیم داروغه ها برای جمع آوری خراجو مالیات حاکم الاغ ها را می گرفتند.

یک روز زمان خر بگیری ملا نصر الدین باعجله و شتابان وارد خونه ای شد.

صاحبخونه گفت :چی شده؟ ملا گفت : بیروندارن خر میگیرن

صاحبخونه گفت: خر میگیرن چه ربطی به توداره؟

ملا گفت : مامورین آنچنان عجله داشتن کهمیترسیدم اشتباها مرابه جای خر بگیرن.

 

خویشاوندی

یک روز ملانصرالدین خرش را به سختی می زدو رهگذری از آنجا می گذشت و پرسید که چرا می زنی گفت ببخشید اگر می دانستم که با شماخویشاوندی دارد این کارو نمیکردم!

 

دو تا خر

یه روز ملانصرالدین و دوستش دوتا خر میخرن.

دوست ملا میگه: چه طوری بفهمیم کدوم مالهمنه کدوم ماله تو؟

ملا میگه خوب من یه گوش خرم رو میبرم اونیکه یه گوش داره مال من اونی هم که دو گوش داره مال تو.!

فرداش میبینن خر ملا گوش اون یکی خره رواز سر حسادت خورده!!!

دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه:من جفت گوش خرمو میبرم!!!

فرداش میبینن بازم قضیه دیروزیه

دوست ملا میگه :حالا چیکار کنیم ملا میگه:من دم خرمو میبرم!

فرداش بازم قضیه دیروزی میشه..

دوست ملا با عصبانیت میگه: حالا چیکار کنیمملانصرالدین هم میگه:عیبی نداره خب حالا خر سفیده مال تو خر سیاه مال من

 

عقل سالم

زن ملا به عقل خود خیلی می نازید و همیشهپیش شوهرش از خود تعریف می كرد. روزی گفت: مردم راست گفته اند كه دارای عقل سالم ودرستی هستم. ملا جواب داد: درست گفته اند چون تو هرگز عقلت را به كار نمی بری به همیندلیل سالم مانده است!

 

تجربیات اثبات شده

ملا در اتاقش نشسته بود كه مگسی مزاحم استراحتشمی شود، مگس را می گیرد و یك بالش را می كند. مگس كمی می پرد دوباره مگس را می گیردو بال دیگرش را هم می كند. او می گوید: بپر ولی مگس نمی پرد. به خود می گوید: به تجربهثابت شده است اگر دو بال مگس را بكنید گوش او كر می شود!

 

خواب خوش

شبی ملانصرالدین خواب دید كه كسی ۹ دینار به او می دهد، امااو اصرار می كند كه ۱۰ دینار بدهد كه عدد تمام باشد. در این وقت، از خواببیدار شد و چیزی در دستش ندید. پشیمان شد و چشم هایش را بست و گفت: «باشد، همان ۹ دینار را بده، قبول دارم

:: بازدید از این مطلب : 638
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش
 
پرسید چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

-دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور
 
 دوستم داری؟چطور میتونی بگی عاشقمی؟


-من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


-باشه.. باشه!!! میگم... چون تو زیبایی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و
 
 به حالت كما رفت...

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه
 
 نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم
 
 اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی،
 
پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم

نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان،

پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم...



:: بازدید از این مطلب : 594
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است

دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر،

ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند....



:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد
روزی جوانی از نزدیکان پادشاه گرگان، به بیماری سختی دچار شد و پزشکان در علاج او درماندند تا سرانجام طبیب جوانی به نام بوعلی(ابن سینا) را که به تازگی به گرگان رسیده و گروهی از بیماران را شفا داده بود بر بالین او بردند.

بوعلی جوانی را دید که زار افتاده. نشست و نبض او را گرفت و گفت: ” مردی را بیاورید که کل محلات گرگان را بشناسد.”
آن فرد مورد نظر وارد می شود و شروع به شمردن اسامی محلات گرگان می کند و در همان حال بوعلی دست بر نبض بیمار می نهد.
تا آن مرد می رسد به محلی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب می نماید.
بوعلی دستور می دهد اسامی کلیه کوی های آن محل را برشمارد. آن کس ، نام کوی ها را سر می دهد تا می رسد به نام کویی که باز آن حرکت غریب در نبض بیمار باز می آید.

پس بوعلی می گوید: اسامی منازل آن کوی را برشمارد.
منازل را می خواند تا می رسد به اسم سرایی که این حرکت غریب نبض تکرار می شود.بوعلی می گوید نام اهل منزل را بردهد.
تا رسید به نامی که همان حرکت، حادث می شود.

آنگاه بوعلی روی به همراهان بیمار می کند و می گوید:” تمام شد. این جوان در فلان محل، در فلان کوی و در فلان سرا، بر دختر فلانی، عاشق است و داروی او وصال آن دختر است.”

بیمار هرچه خواجه بوعلی می گفت می شنید. از شرم سر در جامه خواب کشید و چون مورد سئوال واقع شد، همچنان گفت که بو علی گفته بود.


مروری کوتاه بر سرگذشت ابوعلی سینا
پزشک و فیلسوف ایرانی



ابوعلی حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در سال ۳۷۰ هجری قمری درخرمیشن از توابع بخارا متولد شد. او پزشک ، ریاضیدان ، فیلسوف و منجم بزرگ ایرانی بود . پدرش عبدالله در دستگاه سامانیان محصلی مالیات را عهده داربود و مادرش ستاره نام داشت. وی در بلخ پرورش یافت و قرآن و سایر علوم را آموخت. استاد وی عبدالله ناتلی بود که از رجال مشهور قرن چهارم هجری به شمار می رفت. او در هجده سالگی، چنانچه خود نوشته است، همه علوم را فرا گرفته بود. در بیست و یک سالگی دست به تالیف و تصنیف زد، در بیست و دو سالگی پدرش را ازدست داد و خود متصدی شغل پدر گردید.

اما به علت نابسامانی اوضاع سیاسی ، بخارا را ترک نمود و به گرگانج پایتخت امرای مامونیه خوارزم و نزد خوارزمشاه علی ابن مامون و وزیرش ابوالحسین احمدبن محمد سهیلی رفت. در این هنگام، محمود غزنوی بر خوارزم نفوذ یافته بود و از دانشمندان دربارخواسته شد که به غزنین به خدمت سلطان محمود بروند. ابوعلی سینا که از تعصب آن پادشاه خبردار بود ، به همراهی ابوسهیل مسیحی از خوارزم گریخت و از راه ابیورد و طوس به قصد گرگان حرکت کرد تا به قابوس بن وشمگیرکه به عنوان یاریگر و حامی دانشمندان شهرت یافته بود، بپیوندد. اما وقتی که پس از مشقات بسیار بدان شهر رسید، قابوس مرده بود.

ابوعلی سینا ناچار به قریه ای در خوارزم بازگشت. اما پس از مدت کوتاهی دوباره به گرگان رفت و این بار ابوعبید جوزجانی، یکی از با وفاترین شاگردانش به خدمت او پیوست و در این سفر بود که کتاب « المختصرالاوسط» و کتاب «المبدا» و «المعاد» و بخشی از کتاب معروف «قانون» و «نجات» را تالیف کرد.

ابوعلی سینا در حدود سال ۴۰۵ هجری قمری به ری رفت و فخرالدوله دیلمی را که بیماربود، معالجه کرد. ولی مدت زیادی در آن شهرباقی نماند و در اوایل سال بعد به قزوین و از آنجا به همدان رفت و حدود نه سال در آن شهر به سر برد. در این جا مورد توجه شمس الدوله دیلمی قرار گرفت و در سال ۴۰۶ هجری قمری به وزارت رسید و تا سال ۴۱۱ هجری قمری در این مقام باقی ماند.

در سال ۴۱۲ هجری قمری شمس الدوله درگذشت و پسرش سماالدوله به جای او نشست. سماالدوله مانند پدر می خواست که ابوعلی سینا وزارت را قبول کند، اما شیخ نپذیرفت و توسط معاندان به مدت چهار ماه در حبس به سر برد. وی در این مدت، تعدادی از کتب و رسالات مهم خود را تالیف نمود. شیخ الرئیس بعد از رهایی از حبس باز مدتی در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابوعبید جوزجانی به اصفهان نزد علاء الدوله کاکویه رفت. آن پادشاه او را به گرمی و احترام بسیار پذیرفت.

ابوعلی سینا از این زمان تا آخر عمر در خدمت علاء الدوله کاکویه بود. در نخستین جمعه ماه مبارک رمضان شیخ الرئیس را روی تخت روانی که با دو اسب کرند حمل می شد ، نهاده بودند. رفته رفته غروب افق را می پوشاند. عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نماز دعوت می کرد.
همچنانکه ابوعلی سینا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز می کرد، سرفه های شدید و پی در پی پیکرش را می لرزاند و چند قطره خون در کنار لبانش پدیدار شد، و فقط قدرت یافت این چند کلمه را ادا کند :
«فرمانروایی که طی این سالها جسم مرا به این خوبی اداره می کرد ، متاسفانه در وضعی نیست که به کارش ادامه دهد. گمان کنم وقت آن رسیده که خیمه ام را بر چینم ».


ابوعبید با چهره خیس از اشک سعی کرد چیزی بگوید ، ولی کلمه ای از دهانش خارج نشد. نمی فهمید و نمی خواست بفهمد.
شیخ الرئیس نفس نفس می زد و بعد از مدتی مکث ، فرمود :
« سعی کن نوشته هایم را جمع آوری کنی . آنها را به تو می سپارم . خداوند هر سرنوشتی را که استحقاق دارد، برایش تعیین می کند».

ساکت شد . پلکهایش را بر هم گذاشت و در همان حال گفت :
« ابوعبید، دوست من ، اکنون برایم قرآن بخوان . چند آیه از قرآن تلاوت کن» .

آن روز اول ماه رمضان سال ۴۲۸ هجری قمری بود . شیخ الرئیس ابو علی سینا در حالت بیماری در حالیکه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش می گذشت، درهمدان دار فانی را وداع گفت و در همانجا مدفون شد. آرامگاه او اکنون در آن شهر است.

در مشرق زمین فلسفه یونانی هیچگاه مفسری با عمق و دقت ابوعلی سینا نداشته است. ابوعلی سینا فلسفه ارسطو را با آرای مفسران اسکندرانی و فلسفه نو افلاطونی تلفیق کرد و با نبوغ خاص خود آنها را با نظر یکتا پرستی اسلام آموخت و به این طریق، در فلسفه مشایی مباحثی آورد که در اصل یونانی آن سابقه نداشت.



:: بازدید از این مطلب : 616
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد




یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور


گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور


هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور


ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور


در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور


گر چه منزل بس خطرناک است ومقصد بس بعید

هیچ راهی نیست که آن را نیست پایان غم مخور


حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می داند خدای حال گردان غم مخور


حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور



:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

۱) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی

۲) لذتی که در فراق هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراق

۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد

۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد

۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید

۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل

نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی

۷) چون می گذرد غمی نیست

۸) انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد

۹) فرصتها در سختی ها بوجود می آیند بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد

۱۰) کاش میشد سرنوشت را از سرِِ نوشت

۱۱) برای تمام دردها دو علاج وجود دارد گذر زمان وسکوت

۱۲) اگر شیر درنده ای در برابرت باشد بهتر است از اینکه سگ خائنی پشت سرت باشد

۱۳) همیشه از سکوت چگونه فریاد زدن رو بیاموز

۱۴) مورد اعتماد بودن بهتر از دوست داشتنی بودن است

۱۵) با یه چوب کبریت میشه هزاران درخت رو سوزوند و از یه درخت هزاران چوب کبریت به وجود می آید

۱۶) محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد

۱۷) هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قوی ترت میکند

۱۸) این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند

۱۹) آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد

۲۰) گذشت زندگی یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها درست میگویند

۲۱) هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند

۲۲) چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟

۲۳) خدایا! چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت

۲۴) جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است

۲۵) دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی

۲۶) چه فکر کنی می توانی و چه فکر کنی نمی توانی ، درست فکر میکنی

۲۷) اگر مردم را به حال خود گذاشتی تو را به حال خود خواهند گذاشت

۲۸) در نمک باید چیز غیب و مقدسی وجود داشته باشد چیزی که هم در اشک و هم در دریاست

۲۹) من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم

۳۰) بادها می وزند، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و تعدادی آسیاب به پا می کنند

۳۱) پریدن کار دل است و قدم زندن کار عقل، اگر لذت جهان خواهی با دل همسفر شو و اگر مقصد خواهی آهسته رو

۳۲) زندگی همانند هنر نقاشی کردن است با مداد مشکی ولی بدون پاک کن

۳۳) زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم

۳۴) زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن

۳۵) زندگی تفریح است میان تولد و مرگ

۳۶) خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد

۳۷) آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است

۳۸) مسیر را به خاطر بسپار که مقصد همان مسیر است

۳۹) با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن

۴۰) دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمیدارد

۴۱) زندگی سفر است پس بیایید همسفران خوبی برای دیگران باشیم

۴۲) بزرگترین آزادی بشر ، توانایی تصمیم گیری و انتخاب نگرش های خویشتن است

۴۳) خانمها با گوشهایشان عاشق می شوند و آقایان با چشم هایشان ...

۴۴) ما همان میشویم که تمام روز به آن می اندیشیم

۴۵) مبارزه هر قدر صعب, صعود را ادامه بده. شاید قله تنها در یک قدمی تو باشد

۴۶) هر کار بزرگی در آغاز محال به نظر میرسد

۴۷) در زندگی خوشبختی به سراغ کسی نمی آید، انسان باید سراغ خوشبختی برود

۴۸) دنیا آنقدر بزرگ است که برای همه جایی برای زیستن دارد . پس سعی کنیم بجای اینکه جای دیگران را بگیریم و یا خود را جای دیگران جا بزنیم جایگاه واقعی خود را بدست بیاوریم

۴۹) عظمت مردمان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان کوچک آشکار میشود

۵۰) جستجوی حقیقت شیرین تر از پیدا کردن آن است

۵۱) در زندگی خانوادگی،شوم ترین کلمات این دو هستند:مال من،مال تو

۵۲) پروردگارا به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم. بینش ده تا تفاوت ایندو را دریابم مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتارکنند

۵۳) برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی

۵۴) ظرفیت عشق وجودت را با دوست داشتن همه انسان ها و تمامی زندگی افزایش بده

۵۵) امکان تغییر در زندگی هست.دیگران این کار را کرده اند

۵۶) از درخت سکوت میوه آرامش آویزان است

۵۷) آن چه را در روشنایی دیده ای در تاریکی به فراموشی نسپار

۵۸) خدایا کمکم کن همه رو از ته دل دوست بدارم نه ظاهری و نه گفتاری !

۵۹) هیچ انسانی دوست یا دشمن تو نیست بلکه انسانها معلم تو هستند

۶۰) کوچک که بودم فکر می کردم آدمها چقدر بزرگند ! و ترس برم میداشت بزرگ که شدم دیدم چقدر بعضی آدمها کوچکند و باز ترسیدم

۶۱) هیچ مشکلی نیست که محبت کافی نتواند بر آن غلبه کند

۶۲) شما میتوانید بهترین بذر جهان را در اختیار داشته باشید،ولی اگر محل مناسبی برای رشد آنها نداشته باشید،فایده ای نخواهد داشت

۶۳) در حساب عشق یک به اضافه یکی برابر است با همه چیز و دو منهای یک برابر با هیچ

۶۴) عشق همانند پروانه ایست که اگر سفت بگیری له می شود و اگر سست بگیری می گریزد

۶۵) مردها همواره میخواهند اولین عشق یک زن باشند و زن ها دوست دارند آخرین عشق یک مرد باشند

۶۶) وقتی به دنیا اومدی، تو تنها کسی بودی که گریه می کردی و بقیه می خندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن

۶۷) دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من از تو میگیرم

۶۸) یک همسر فقط همراه آدم نیست، او کل تقدیر ماست

۶۹) انسان، عاشق زیبایی نمی شود. بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست

۷۰) گاهی اوقات در زندگی خیلی زود، دیــــــــــــر می شود

۷۱) برای اینکه بزرگ باشی، نخست کوچک بودن را تجربه کن

۷۲) هیچ مردی،زن را نمی فهمد، هیچ زنی، مرد را نمی فهمد، زیبایی با هم بودنشان همین است

۷۳) از این که زندگی شما تمام شود نترسید، از آن بترسید که هرگز آغاز نشود

۷۴) پیری مانع از عشق نیست . اما عشق تا حدی مانع از پیریست

۷۵) ما واقعاً تا چیزی را از دست ندیم، قدرش را نمی دونیم، ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم، نمی دونیم چیزی را از دست دادیم

۷۶) رویایی رو ببین که میخوای. جایی برو که دوست داری چیزی باش که میخوای باشی. چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی

۷۷) روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده، شکل میگیره. نمیشه تا وقتی که دردها و رنجها را دور نریختی، توی زندگی به درستی پیش بری

۷۸) دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند

۷۹) زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

۸۰) کسی که برای محبت حدود قائل می شود ، معنی محبت را نفهمیده است

۸۱) تنها بنایی که اگر بلرزد ، محکمتر می شود ، دل است

۸۲) هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه ولی حداقل یادش بدین که وقتی شکست لبه تیزش دسته اونی رو که شکستش نبره

۸۳) سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو ،تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد

۸۴) هیچ صیادی نمی تواند در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید کند

۸۵) دنبال کسی نباش که باهاش بتونی زندگی کنی دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی کنی

۸۶) خدایا به من تلاش در شکست، صبر درنومیدی، رفتن بی همراه، فداکاری در سکوت،خدمت بی نان، مناعت بی غرور، عشق بی هوس و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن

۸۷) برای رسیدن به دوردست ها, باید از نزدیکی ها گذشت , اما رسیدن به نزدیکی ها به سهولت میسر نیست

۸۸) جای کشتی در ساحل بسیار امنتر است ولی برای این ساخته نشده

۸۹) سعی کن عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه که بدان می نگری

۹۰) بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید. هرچند آن بجز معنی رنج و پریشانی نباشد. اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن



:: بازدید از این مطلب : 598
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد
 
 
 
 
همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی نا امیدی در بسته بازکردن...



:: بازدید از این مطلب : 587
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

ای ماه  عالم سوز  من، از من  چرا رنجیده ای؟

                   ای شمع شب افروز من  از من چرا رنجیده ای؟

یک شب تو رامهمان کنم، تا جان و دل قربان کنم

                    جام تو در چشمان کنم  از من  چرا رنجیده ای؟

ای جان  من  جانان من ، بر من نگر سلطان  من

                   یک شب بیا مهمان من از من  چرا رنجیده ای؟

من  عاشق   زار  توام ، از   جان   وفادار   توام

                  تا   زنده ام   یار   توام  از من  چرا رنجیده ای؟

من  عاشق  دیوانه ام ،   کاندر  جهان   افسانه ام

                  تو شمع و من پروانه ام از من چرا رنجیده ای؟

رنجیده ای  رنجیده ای ،  از من  گنه  چه  دیده ای

                   دایم گنه بخشیده ای    جانم     چرا رنجیده ای؟

بنگرزعشقت چون شدم سرگشته و مجنون شدم

                   چون لاله پرخون شدم از من   چرا رنجیده ای؟

گر  من  بمیرم   از  غمت  ،  خونم  فتد  بر  گردنت

                   فردا   بگیرد  دامنت     جانم    چرا رنجیده ای؟

شعر بالا در موسیقی خراسانی بسیار زیبا اجرا شده است.



:: بازدید از این مطلب : 883
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد
تعریف رشته بیوشیمی 
 بیوشیمی علم مربوط به تركیب اجزا و ساختار مواد موجود در سیستم های زنده و واكنش های شیمیایی انجام شده در این سیستم ها ست

شیمی عمومی, چارلز مورتیمر,ترجمه دكتر عیسی یاوری,جلد دوم

بیوشیمی شاخه ای از زیست شناسی است , اما شاخه ای از شیمی آلی نیز به شمار می رود.مطالعه زیست شناسی در سطح مولكولی را زیست شیمی گویند

شیمی آلی, نیلسون - بوید,ترجمه دكتر عیسی یاوری و دیگران ,جلد سوم

بیوشیمی علمی است كه درباره تركیبات و واكنشهای شیمیایی در موجودات زنده بحث می كند

بیوشیمی عمومی , دكتر شهبازی و دكتر ملك نیا,  جلد اول 

بیوشیمی مطا لعه واكنشهای شیمیایی است كه درون سلولهای بافت های جاندار صورت می پذیرد 

بیوشیمی عمومی , دكتر محمدیها

بیوشیمی شاخه ای از علوم زیستی است كه به ساختار شیمیایی تركیبات حیاتی و روابط متقابل آنها می پردازد 

بیوشیمی عمومی , نیكوكار

بیوشیمی یا شیمی حیاتی بیشتر به خواص شیمیایی مواد آلی موجود در سلول و همچنین واكنشهایی كه بین این مواد انجام می گیرد مربوط می شود

اصول بیوشیمی , جلد اول ,دكتر دانیال زاده

بیوشیمی دانشی است كه با مولكولهای گوناگون موجود در سلولها و جانداران وبا واكنشهای شیمیایی آنها سر وكار دارد

بیوشیمی هارپر, جلد اول ,ترجمه دكتر نیاورانی

بیوشیمی عبارت است از مطالعه اساس مولكولی حیات

بیوشیمی استرایر, جلد اول , ترجمه نوری


 

اما هدف علم بیوشیمی چیست؟
هدف بیوشیمی تبیین مولكولی تمام فرآیندهای شیمیایی سلولهای زنده است

هدف اصلی بیوشیمی عبارتست از درك كامل تمام فرآیندهای شیمیایی مرتبط با سلولهای زنده در سطح مولكولی

تلاش برای شناخت چگونگی آغاز حیات از دیگر اهداف بیوشیمی است

بیوشیمی هارپر, جلد اول , دكتر نیاورانی

هدف نهایی زیست شیمی به دست آوردن درك واضح از واكنشهایی شیمیایی كه در درون سلول زنده صورت می گیرد و ارتباط این واكنشها با ساختار و كار سلول است

در آمدی به زیست شیمی, جوزف.آی.روث, ترجمه غلامحسینیان

 

بیوشیمی و ارتباط آن با سایر رشته ها


در شكل زیر شما می توانید نحوه ارتباط رشته بیوشیمی را با سایر رشته ها  ببینید



گزیده ای از مطالب سابت http://www.sabf.250x.com/
 

بیوشیمی بالینی یا بیوشیمی کلینیکی یکی از رشته‌های علوم پزشکی است. این علوم بر پایه آزمایش‌هایی استوار است که بر اساس آنها در نتیجه تشخیص اختلالات در مقدار مواد تشکیل دهنده بدن، بیماریهای مرتبط با آنها شناخته می‌شود.

بیوشیمی بالینی علم در حال رشدی است که با بسیاری از علوم ارتباط دارد از جمله‌است: زیست شناسی، شیمی، پزشکی، علوم آزمایشگاهی و....



:: بازدید از این مطلب : 632
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 شهريور 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی افسری نژاد

غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفس‌ها و صدا و نگاهمان

در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر،

ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند....



:: بازدید از این مطلب : 780
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 شهريور 1390 | نظرات ()